پس من کو؟
پس من کو؟
+ شک میکنم.. که این جای منه؟ انگار که همه یه مدت چشامو بسته باشم و بهو یه آهنگ، یه عکس، یه خاطره کلن رفرشم کنه و یادم بیاره من باید ازینجا دور شم. از چیزایی که کمترین جذابیتی برام نداره. اما انگار یه باری رو دوشم باشه که باید تو اینا رو کامل تموم کنی و یه گود اِندینگ داشته باشی که یوقت بعدا پشیمون نشی از دست دادنشون. با کمترین علاقه به یه درس خودمو مجبور میکنم که بخونمش. خودمو مجبور میکنم که ارشد بخونم و بعد یه خدافظی خیلی بزرگ داشته باشم:).
و همه اینا جرئت نداشتنمو به رخم میکشه. و این محیط هرروز ضعیف ترم هم میکنه.
تابستون همیشه برام بهترین بوده. که جای خودم باشم. خود خودم. نه یه کپی.
تابستونمو میخوام...خودمو میخوام:)
+ و چی میشد اگه تابستون نزدیکم داشتمش. انگار که همیشه باید یه تیکه پازل نباشه..غیر ازینه؟!
+ جالبه که تو همین راه مزخرف خودمو خودشو پیدا کردم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |